هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

هانا کوچولوی ما - بهانه زندگی

خانم خانما

دیروز خیلی از دستم شاکی شدی اما من به زور این لباسو تنت کردم و برای اولین بار با فلاش روشن ازت عکس گرفتم. گریه می کردی و تا فلاش می خورد ساکت می شدی.. دلم نیومد فقط یه عکس بذارم. بیشترشو میذارم مامانی من.  قربونت برم که اینقدر خانومی. می خوام بدونم بزرگ که شدی هم بدت میاد مدل به مدل لباس بپوشی؟  راستی، موهات داره از ریشه بور میشه. الانم روی موهات هایلایت طلایی داره اما از ریشه شروع کرده به بور شدن. چشمات هم هر روز رنگ عوض می کنه و امروز سبز روشنه. ...
28 دی 1390

تلاش برای بلند شدن

این چند وقته شما کارهای جدیدی یاد گرفتی. وقتی دستتو می گیریم خودتو تا کمر بلند می کنی... ای شیطون  ، گاهی هم بدون کمک ما خودت تا کمر سعی می کنی بلند بشی. موقع شیر خوردن سرتو اینور و اونور می کنی تا همه جا رو ببینی. پاتو به زمین می زنی و خودتو سر میدی به سمت بالا. کمرتو از روی زمین بلند می کنی اما پا و سرت روی زمینه. ژیمناستیک کار می کنی انگار..بهش میگن حرکت پل   خیلی می خندی و خوش اخلاق هستی. همش دست و پات رو تکون میدی و وقتی بغلت نمی کنیم گریه الکی می کتی. موقع شیر خوردن همش غر می زنی   و باعث میشی ما بخندیم. تازگیها لب ورچیدن و بغض کردن رو هم یاد گرفتی و وقتی خیلی شدید گریه می کنی وسط شیر خوردن یادت میاد و لب ورمی ...
26 دی 1390

واکسن دوماهگی

دختر خانم زیبارو :) چهارشنبه 14 دی دو ماه شما تموم شد و همون روز رفتیم که واکسن بزنیم. روز قبلش بردمت دکتر. قدت شده 57 سانتیمتر و وزنت 4630 گرم. وقتی واکسنت رو زدیم خیلی خانم بودی و زیاد گریه تکردی البته قبلش بهت استامینوفن داده بودیم. اما وقتی اثر دارو رفت گریه هات رو شروع کردی و ما هم پای چپت رو کمپرس سرد کردیم. شبش هم حدود یک درجه تب کردی اما وقتی استامینوفن می خوردی خوب بودی و می خوابیدی و البته خنده هات هم سرجاش بود. اون شب تا صبح من و مامان بیدار بودیم و تو ساعت 4 صبح توی بغل من خوابیدی و منم همونطوری نشستم تا تو بخوابی. الهی بمیرم برات که چقدر اون شب ناله کردی. روز پنجشنبه خیلی بهتر بودی و خیال منهم راحت تر بود. اون 2 رو...
17 دی 1390
1